ترا قی می کنم

ترا قی می کنم

 

دیگر ترا قی می کنم

 روی کهیر های  ذهنم

که سراز حافظه شب درآورده اند

  صدایت روی چشمم ورم می کند

نه ماه

 نه

 قرنی  دور نافم پیچیدی

پر های  تنت

 روی  بالش لخت عادتم

 خوابم را تکه می کنند

 ردی اینجا روی دست هایی

 که دیگر نیست

بوسه  می نوشد 

 تکثر شده ای

 مثل خوره روی زباله های فراموشی

 جارو که میزنم

 دمل باز می کنی

  و گاه بی گاه

 طعم عفونتت

روی خاطرم گل مژه می شود

 تا ابد ..

 حتی اگر ترا قی کنم...

هزاران در گیج

 

 

هزاران در  گیج به هم خورد

 تا من

در انتهای دهلیز بی دریچه

 خواب هایم را به سندان درد  کوبیدم

 

هزاران   بار این دیوارهای گچی 

فروریخت   

تا

 پیکر مسموم آرزو هایم را

 ته  دسمالی  ازچشم های باران

 روی گونه حافظه زمان  

تکان  دادم

 

هزاران  بار گونه های باران  خیسم کرد

تا  دانستم

 برای باروری خاک

 همیشه باید ابری

 سینه وسوسه های مرا خیس کند

 

 

هزاران رنگ  روی دستانم یخ زد

تا

دانستم 

نگارگری  فریاد مرا

 پیش از  خستگی  نور

 روی  نقطه به نقطه  لحظه  نقش کرده

 

هزاران  بار

 گونه های سنگی کوچه، یخ زدگی  کودکی  بی نام را چشیدند

تا دانستم

 همیشه تکه نانی از دهان کودکی یتیم  

 می افتد

 تا

خواب دشت های آلوده  تعبیر  می شود

 **

هزاران  سیب بر درخت  همسایه گندید

تا   دانستم

باید دوباره  از ریشه های  ترش سکوتم

خواب دیگری را  

 روی  سرگیجی  قارچ های تنم   تف کنم  

**

 کسی می گوید

  اگر چه

 در برگ برگ این بیشه کرمی خوابیده

 اما سایه های تیره

 به شقایق های صبح نزدیک ترند..........

 

 

 

سایه ای دیگر

 

سفره  که انداختی

 دیدم
تکه های دلم را ته سبد نان جا گذاشتی
 مزه ترش عرق روی چشمانم ماند
   دستانت روی تنم  یخ زد
و اضطراب لبهایت
 تا نزدیکی  لپ هایم رسید
جایی که دنیا را  وارونه می دیدم
   چشمم به دانه های برنجی  افتاد که توی  شالی های شمال
به  دهانم آویختی
  مزه گس عشق
 بوی خاک شیر مو هایت
  و شن های ساده  زمینی که
 کرم های خاکی اش  هوا را آلوده می کنند
 مشق هایم را چه زیبا خط زدی 
من به چه آویخته ام
 به خش خش های سکوت باران
ویا هیاهویی کوچه ای که مرا در آن نشاندی
هنوز کنار تیر چراغ برق
 کسی تن خاک ها را خط خطی  می کند
این سایه که رفت
 تا
 سایه ای دیگر
 شاید تو باشی…
 

طعم سیب

چشمانم طعم سیب می دهد

 سیبی  گاز زده

دستانم اما

 طعمی از ته مانده های سفره ای

که برای زنان همسایه انداختی

 من  دور می شوم

 از فنجان قهوه ای که برایم ریختی

 و طعم تلخ فالی  که زن دورگرد

 به زور لای انگشتانم جا داد

دور می شوم

 می روم میان جعبه مداد رنگی

 گم می شوم

 تنم بوی  مداد هایی می گیرد

 که با آن رنگم کردی

گفتی از این جعبه اگر رد شوی

نیمه ناتمام من می شوی

 و من میان رنگ ها 

 یادگاری های تلخ  نوشتم

**

  چشمان طعم سیب می دهد

 اما زیر پلک هایم

جزر و مد بوسه هایت

خیانت را بیتوته می کنند

**

 دور می شوم از تکه های  خودم

چشمم می افتد

دو نیم می شوم

 وباز زنی فال گیر 

انتهای  چشمانم را

 به تفاله های چای  پیوند میزند

می گوید این بهار که آمد

یادت باشد

پس مانده هایت را

ته یک کیسه زباله به حاشیه کوچه زمان بسپاری

 ***

و می روم  جایی همین نزیکی

 تا سر کوچه همسایه

خوم را روی یادگاری های دیوار  جا بگذارم ...

 

آب نبات چوبی....

 

 

 تمام عشقم

اضطرابی است که زیر زبانت خیس می شود

من تمام حواسم را

به چای شیرینی  که تو به هم میزنی بسته ام

دلم آب نبات چوبی می خواهد

آب نباتی که تو برای  باز کنی

 ****

 دلم می خواهد روی خط چشمانم

مشق هایم را ورق بزنی

خطی روی دلتنگی هایم بکشی

 سرزده مرا به کوچه کودکی ببری  

آنجا که مادر بزرگ عصایش را

 به زمانی که دیگر نبود تکیه می داد

  

دلم اب نبات چوبی می خواهد

و

 نان گرم شده ای که مادر برایم لقمه می کرد

تا زودتر

قدم هایم را به سادگی کوچه های گلی بسپارم

و روی  سطر های معلم   

آرزو هایم را نقاشی کنم

 دلم آب نبات چوبی می خواهد

 تا روی   دلتنگی هایم  آب شوم

من گم شوم و تو

بی حساب زمان مرا پیدا کنی

 چشم بگذاری

و مرا به ا ضطراب بوسه هایت بسپاری

  یادت باشد

 آسمان که صاف شد

 حتما برایم  یک آب نبات چوبی بیاری...

 

فقط دو قطره باران

من تمام گیاهان دارویی باغچه ات

 را به یک بوسه ضمانت می کنم

 قول می دهم از کنا ر بوته دستانم سبز شوم

اینجا زیر درخت حوصله من

 دانه ای وول می خورد

  و

گاهی  بوی گیاه آویشنت

   زن همسایه را اینجا  می کشاند

کشان کشان دست های آشفتگی اش را  بالا می برد

***

به ابر ها بگو  

 به خاطر مورچه ها  ببارند

  تا شاید

 دانه ای را به دوش بکشند

 تا گیاه فاصله نیست

 فقط دو قطره باران

از  سبد لطف خدا ...

 

 پشت سطر ها مانده ایم

 بی خیال از خط نوشته های که

آرام آرام بر تن زمان 

 شاخه می کشد

 ته مانده ها آرزوهایمان

   زخمی بال های شب اند

 من در انتهای  آفتابم

چشمی سرگردان

 مرا به وسعت  آسمان

 تا  تپش پاییز می کشاند

 باید برای آشفتگی چشمانم

 قاب عکسی   فراهم کنم ...

 

 

بر روسری اندیشه ام

نقش های خاکستری دردی

مرا به حاشیه اندوه گره می زند

دستی مرا می کشاند

خوابی مرا فرو میبرد

تا کجای باران باید رفت

من به انتهای کدامین چشم دخیل بسته ام

زیر خیمه کدامین پلک

درد هایم را دار زده ام

باران می بارد

و باز آبی چشمانم برای دلتنگی آسمان می گرید

برای دلتنگی باران

ودلتنگی چشمانی که در باران جا ماند......

روی خط زمان

به زیباترین شکل ممکن خودم را دار زده ام

 پشت شلاق های ثانیه ها

روی تنم زخم های زمان گندیده اند

 من به انتظار ساعتی دیگر

روسری خورشید را می شویم 

وبه انتظار مسافری در راه

 

 اتوبوس هایکی یکی می گذرند

 این   ترافیک و آلودگی چشم ها

   درجه سیاهی  دل ها را بالا برده

هوا شناسی اینبار نیز وضعیت  ذهن ها را بارانی و مه آلود  میداند

 

روسری خورشید به دستم

 من به انتظار هوایی پاک

 دست های باران را می پایم

 می ترسم از اینکه  جای زخم های بیهودگی روی  تنم بماند

 می ترسم از اینکه  به انتظار سکوت خورشید

   شب های بی ستاره در  چشم هایم چروک شود

 

 می ترسم باز در میان مسافران فردا

فقط سهم من بوقی باشد که خوابم را  می درد

 می ترسم باز هم تو بلیط  راهت را گم کنی

 و به انتظار آدرسی دیگر

 باز چشم هایم  بین این همه صدا تنها بماند

 تنهای تنها......

 

 

همیشه همین جوری است

 روبرویت می نشیند

 با کافه ای گرم  صدایت را می دزدد

توی نور قشنگ کافه

صاحب کافه می خندد

 باز آغازی دیگر

***

 

صورت حساب دلت   در مشت هایت جا مانده

یر می گردی مسیر را می پیمایی  

 نمی دانی شاید زودتر از تو

با دلش  تسویه حساب کرده و رفته

جایی همین نزدیکی بود

 به دنبال رد چشمانت می گردی

باران حسرت می بارد

و باز تو می مانی

 و صورت حسابی پرداخت نشده

و گاهی گرمایی قهوه ای تلخ که چشمایت را ربود....

 باران می بارد  و تو...

 

 

هر شب به هزار نطفه 

 ذهنم آبستن حادثه می شود

 امشب دایه هم مرا از یاد می برد

 مترسگ ها هزار جور مرا می پایند

 مبادا از پرچین دیوار  بوی جلبک های تنم

 ریشه ای را بسوزاند

 نه این فصل هم کبوتری روی حوض 

خط خطی های دلم را واکس نمیزند

انگار می دانم

دست بکشم از  همه

از همه انهایی که رد کفش های چرمی شان  

 دلم را خراب کرد....

 

 

 

 

 

 نیایش   

 

بر بال های نیایش

   دعا بهانه است 

 بهانه ای برای دلتنگی های دل 

تا آبی خدا

 ستایش نشت ویرانه ای است بر ابر های  هستی

نه اینها همه بهانه است..  

 مسیرخانه ای کنار چشمهای خداست

 

       

    

 نمی دانم  آخرین روزن دلم را کجا گشودم
 نمی دانم  آخرین رد نگاهم را کجا جا گذاشته ام 
 شاید روی سکوت اندیشه هایم
هنوز باوری پوسیده  ته مانده های دلم را
   به هذیان می سپارد
 خسته شده ام از این دقیقه ها
 از فلش هایی که روی  حوض آب  کش می آیند
خسته  شده ام ..
 من نگرانم
 نگران اشغال هایی که ته کله ام بو گرفته اند 
نگرانم 
نگران بوی گندیده ایم که در اندیشه هایم مچاله  شده اند  
اگر باران نبارد 
 اگر هوا صاف نشود 
اگر ...
من  به این هوا عادت ندارم 
 دعا کنید ....
 
 
 
 

دست که تکان دادی فهمیدم

غبار جاده نمی گذارد دوباره آسمان را با چشمان توببینم

تمام سال تنها  بوته های نفسم را به بالش دادم

گفتم پاییز که تمام شد

گل ها لاله عباسی را باهم می چینیم

بعد از تو لحظه ها سنگین تر شدند

هزار هزار بار خواستم

 برگچه های باران زده دلم را به تاقچه های مرگ بسپارم

 اما هر گاه

بلور های سیاه چشمانم بیهوده مرا به خنده دادند

...

 

شاید امسال برف گیسوانم ببارد

دور خود می چرخم راهی نیست

 جزاین کوچه تنگ و سیاه

میدانم آخر مرا بی لمس تو به  تن خاک می دهند.

  این را من می دانم

و مورچه های که به دنبال تکه های تنم

 خاک را می تنند...

 

 

بر تیر چراغ های کوچه

کسی ایستاده

صدای شکسته شدن نوری در تاریکی

سنجاقک های قدم هایم را می پاید

 ***

 اینبار انبوهی از نگاههای خسته

تا انتهای بودنت آویزان می مانند

به لایه های لجن زده  دست هایت بنگر

 کرم های ماندگی بوی تنت را

به آهستگی به گنداب سکوت می سپارند

نگاه کن هنوز نوری  هست

***

  اینجا کسی به وسعت چشمان خاکستریت

ماه را تا بزرگی فردا می برد

ناقوس کهنه دلت را بزن

 گستره ای برای رویشی دوباره  ترا به  تماشا می سپارد

اما باز

طنین سوگند خورده باران

مرا با خود می برد

 نمی دانم بر حس کوچه کسی پا می نهد

 و یا دوباره باید به بهانه سادگی چشمانم

تکه های خرده شده پرواز را

تا

 انتهای تکراری آسمان  به دعا ببرم ...

 

 

تمام توشه ام

تکه های بغضی است که گوشه چشمانم

در مشتی اشک ترا نقاشی می کنند

  این بار که باران بارید

 گونه هایم ترک خورد

 مثل آبی چشمان کبوتران بوسه ات  که...

 

من تمام هستی ام را

به  ترنم بوسه های برفی ات   

 راهی می کنم

 ......

تا آُسمان راهی نیست

 

 و تا برف سال بعد....

رفته ای از کوچه های سرگردانی

انقدر آرام که خیابان هم  به خاک قدم هایت  بر نخورد

اما چشمان من هنوز

در  خواب دشت  های  سرگردانی

به اهستگی   گاه هایت می  اندیشد

و

دست های که هنوز در آسمان خدا  آویزان مانده اند

 

 این نیاز قرن هاست ته گل آلود ترین   باران

ترا به آبی ترین اسمان  می برد

من صدایت می کنم

 تو  زلال ترین ابی  عشق را در دست هایم جا گذاشته ای

 ببا ر

 مثل سادگی چشمانی که در باران مانده است

****

قرن هاست  تکه های دوریت را
 

به حاشیه های گلیم انتظار هاشور زده ام

 نخ های دلم به پوسیدگی رسیده اند

 آخرین رج دلم را صد سالی است که بافته ام

 دیگر نه پودی مانده

و نه  چشمان تاول زده ام 

تو این سیاهی  می توانند

رد نقش هایت را بینند

آرام بیا

بیا

نگذار کرکس های دلتنگی

 مرا به وسعت  باد های شوم به خاک دهند

نگذار.......

 

از کنار میله  ها گذشتی
 این همه فریاد تکه تکه شده بود
ندیدی
 بغض فریادم گرفت
آرام ارام روی چشم هایم ته نشین شد
گفتم این بار که از کنار م گذشتی
بوسه های تکراریم را در امتداد چشمانم   هاشور می زنم
 باز هم آمدی
 این بار میله ها پوسیده بود
 چشم ها پلاسیده و دستهایم هم
 به اوج خسته تنهایی آویزان مانده بود
چقدر دیر آمدی
اینقدر دیر که آفتاب هم رفته بود 
   حالا باید سراغ مرا از کرم های خاکی گل های  یاس  بگیری
که قرن هاست  روی تنم وول می خورند .....

مانده ام

چشمانم این همه بغض مرده را

در التهاب  کدامین شب سرد

به خاک دهد

 این طرف ته بغض های پوسیده آرزو ها یم

 به تنهایی  انتظار   نم گرفته ام

باران دارم

 و دستانی که در هوای ساده   دلتنگی

بادکنک هایی ابی شان را به آسمان  سپرده اند

شاید خدا از این نزدیکی بگذرد

شاید خدا  در ته مانده های خاکستری نگاهم

ریشه ای بیابد

نمی دانم به کال بودم آرزو هایم بیندیشم

و یا ریشه هایم را از خاک بکنم

از این حوالی که می گذری

 افتاب را دیدی بگو

ریشه ای  در آب مانده است

 به ته دلتنگی هایش بتاب

به سادگی لحظه هایش نخند

به آفتاب بگو

به  زخم های سادگی اش بتاب

هنوز 
ریشه ای در آب مانده است...