یه بعد از ظهر ساده


یه بعد از ظهر ساده

 مردی 

با یه قوری چای

وسط گندم های که فصل درو کردنشونه رسیده.

 و صدای پای زنی که دمپایی پلاستکی اش را روی زمین می کشد.

زن می رسد با گیسوانی که تا روی باسنش دراز شده اند.

 دامنش را جمع می کند،

روی تکه ای سنگ منتظر گله اش می نشیند.


صدای زنگوله ها می آید.

بزها می رسند.

 بز راه خانه اش را می گیرد.

زن دنبال بز می رود.

دو پای بز باز می شود.

 کاسه ای رویی بین دو پایش

و صدای  ریختن شیر تو کاسه

بع بع  بع بع 

کهره ای مادرش رو می خواد.

باد  هنوز می وزد.

صورت مرد داغ می شود. 


گندم ها می رقصند.

چای سرد می شود.

مرد از راه می رسد

 بقچه ای به زن می دهد

 زن بقچه رو می تکاند

بز خرده های نانش را می جود 

 کهره پستان مادرش رو می مکد.

مرد نمی خندد.

زن حرفی نمی زد.



بعد از ظهر تمام می شود.



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد