روی خط زمان

به زیباترین شکل ممکن خودم را دار زده ام

 پشت شلاق های ثانیه ها

روی تنم زخم های زمان گندیده اند

 من به انتظار ساعتی دیگر

روسری خورشید را می شویم 

وبه انتظار مسافری در راه

 

 اتوبوس هایکی یکی می گذرند

 این   ترافیک و آلودگی چشم ها

   درجه سیاهی  دل ها را بالا برده

هوا شناسی اینبار نیز وضعیت  ذهن ها را بارانی و مه آلود  میداند

 

روسری خورشید به دستم

 من به انتظار هوایی پاک

 دست های باران را می پایم

 می ترسم از اینکه  جای زخم های بیهودگی روی  تنم بماند

 می ترسم از اینکه  به انتظار سکوت خورشید

   شب های بی ستاره در  چشم هایم چروک شود

 

 می ترسم باز در میان مسافران فردا

فقط سهم من بوقی باشد که خوابم را  می درد

 می ترسم باز هم تو بلیط  راهت را گم کنی

 و به انتظار آدرسی دیگر

 باز چشم هایم  بین این همه صدا تنها بماند

 تنهای تنها......

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد