نمی دانم  آخرین روزن دلم را کجا گشودم
 نمی دانم  آخرین رد نگاهم را کجا جا گذاشته ام 
 شاید روی سکوت اندیشه هایم
هنوز باوری پوسیده  ته مانده های دلم را
   به هذیان می سپارد
 خسته شده ام از این دقیقه ها
 از فلش هایی که روی  حوض آب  کش می آیند
خسته  شده ام ..
 من نگرانم
 نگران اشغال هایی که ته کله ام بو گرفته اند 
نگرانم 
نگران بوی گندیده ایم که در اندیشه هایم مچاله  شده اند  
اگر باران نبارد 
 اگر هوا صاف نشود 
اگر ...
من  به این هوا عادت ندارم 
 دعا کنید ....