همیشه همین جوری است
روبرویت می نشیند
با کافه ای گرم صدایت را می دزدد
توی نور قشنگ کافه
صاحب کافه می خندد
باز آغازی دیگر
***
صورت حساب دلت در مشت هایت جا مانده
یر می گردی مسیر را می پیمایی
نمی دانی شاید زودتر از تو
با دلش تسویه حساب کرده و رفته
جایی همین نزدیکی بود
به دنبال رد چشمانت می گردی
باران حسرت می بارد
و باز تو می مانی
و صورت حسابی پرداخت نشده
و گاهی گرمایی قهوه ای تلخ که چشمایت را ربود....
باران می بارد و تو...
قهوه سرد شده...
صورت حسابی دیگر...
و شاید آغازی دیگر...
...
..
.
ببخشید...
قهوه مال شما بود؟...
میشه بپرسم چرا گریه میکنید؟...
خانم؟...
..
این طعم تلخ قهوه
زمان را از چشمانم دزدید
تا باری دیگر به تمنای قهوه ای دیگر
کافه ای دیگر را
جستجو کنم
امم... سلام!
من فکر میکنم سوء تفاهم شده کمی! اون وبلاگی که آدرسشو گذاشته بودم تو کامنتم یعنی همون ((نقره ای نوشت)) که شما با اسم ((رنگ نقره)) لینک کردی وبلاگ دوست منه که من از زمانِ در به دری به عنوان مهمون توش مینویسم... در کامنتهام هم معمولا لینک اونجا رو میذارم...
البته خودِ نقرای وبلاگ شما رو لینک کرده ولی من به عنوان کاربر عادی امکان لینک و اینا دادن تو اون وبلاگو ندارم چون مال من نیست!
...
بابت اون نوشته ی پس از کامنتم هم ممنون...
خوش باشی :)