اتفاق

 

 

   اتفاق

 

   اتفاقی نارس   ته گلویم مچ انداخته

 

   سرما خستگی را روی دوشم   هذیان می کند

  روی  تکرار  حادثه ها  دراز کشیده ام

این  روزها چقدر هوا گرفته

   کسی پیله های تنهایی اش 

را روی سرم  می تکاند

 جارویی اگر بود

شاید  مرد سپور به یادم می آمد

 زباله ها را کجا بریزم

 ته حوصله  کپک زده ...

 

 

 بالشت رو به من بده

تا روی  حوصله ام دراز شوم

و ستاره ها را یکی یکی

روی   حاشیه لحافم  بدوزم 

 تا هیچ وقت  برای یک استکان چای

بیدار نشوم ....

 

هوس

 

 هوا سرد شده

  چمدانت را بسته ام

 همین حوالی زنگ خونه همسایه  پریده

 کسی پشت در

هوس لیس می زند

 یادت باشد

رفتی 

 پرزهای رو پیرهنت رو بتکانی ..