اتفاق
سرما خستگی را روی دوشم هذیان می کند
روی تکرار حادثه ها دراز کشیده ام
این روزها چقدر هوا گرفته
کسی پیله های تنهایی اش
را روی سرم می تکاند
جارویی اگر بود
شاید مرد سپور به یادم می آمد
زباله ها را کجا بریزم
ته حوصله کپک زده ...