همه چیزآرام است

همه چیزآرام است

وقتی هوا به شدت کافه ای است

فنجان قهوه ات را هم می زنی

دانه های قهوه بر بدنه تجربه های پیشین فنجان

آویزان می شوند

میل  نوشیدن بوسه ای دیگر

بر ته فنجان

 از ترس زانو می زند

**

چکیده می شوی

 بر حاشیه چشم هایی که از انبوه

خالی اند

 ته حافظه ی  کافه می مانی

 بدون اینکه کسی

حتی برای فالی دیگر

برایت فنجانی

 برگرداند

 روی نبض هوا

 شکل می گیری

 رها می شوی

 و هیچ می شوی

**

 کافه در چشم  عابران

 به خواب می رود

چشمانی مملو می شوند

و روی غریزه  از یاد می روند

 

همه چیز  آرام است

 باران می بارد

 تا هوا را پاک کند

و مسیرت  را بشود

  تونیستی

اما

 فنجان قهوه پر از توست

و آنهایی که روی کودکی ام

 بار انداز کردند  

 همه چیز آرام است

 یه قهوه داغ پر از غریزه

و صدایی که روی هوا ترک خورده

به ناچار ادامه دارم

 تا جایی

 روی حاشیه سنگی

بی تو یادگار شوم

راستی  از بین مسافران قهوه ای کافه

کسی مرا به یاد خواهد آورد؟

این همه سال برای زندگی نکردن بس است

 

این همه سال برای زندگی نکردن بس است

 تو این چهار دیواری خسته

آدرسش را خودت

 روی   ذوقم چرو ک کردی

چشم هایم برای تو می چرید

 و دستانم مثل همیشه

 روی هیچ به سرفه می  افتاد

  طعم دهانم چه زود

 نرسیده به  خرمالو

 گس می شد

 چشمی به نامم

سند نخورده

 اینجا  کنار خودم

جای من خالی است

 چقدر حرص  می خورد

 باد چرا روی ریحان های من می پرد

 این قانون ابدی است؟

 دیده اید

 کودکی ام را

 زیر لباسم پنهان کرد ه ام

 

از هیچ پر شده ام

 واز خود با چه سرعتی  دور

خوب به یاد می آورم

 چه زود

روز ها را به شناسنامه ام  تعارف  کردند

  و شب ها را  در انتظاری حجیم

 به خواب بردند

 حال صبح گرفته

سالهاست  وضو نگرفته ام

 کجا  نشانی دهم

 مرا  با کبوتر های نقاشی هایم  پر دهید

 تا روی غریزه آفتاب

 قد بکشم

تا تکامل گیاه   چقدر راه است؟

باد بادک هایم را به  که بسپارم؟

روی صدای خدا

 کسی آیا نام  مرابه یاد می آورد؟