سایه ای دیگر

 

سفره  که انداختی

 دیدم
تکه های دلم را ته سبد نان جا گذاشتی
 مزه ترش عرق روی چشمانم ماند
   دستانت روی تنم  یخ زد
و اضطراب لبهایت
 تا نزدیکی  لپ هایم رسید
جایی که دنیا را  وارونه می دیدم
   چشمم به دانه های برنجی  افتاد که توی  شالی های شمال
به  دهانم آویختی
  مزه گس عشق
 بوی خاک شیر مو هایت
  و شن های ساده  زمینی که
 کرم های خاکی اش  هوا را آلوده می کنند
 مشق هایم را چه زیبا خط زدی 
من به چه آویخته ام
 به خش خش های سکوت باران
ویا هیاهویی کوچه ای که مرا در آن نشاندی
هنوز کنار تیر چراغ برق
 کسی تن خاک ها را خط خطی  می کند
این سایه که رفت
 تا
 سایه ای دیگر
 شاید تو باشی…
 
نظرات 2 + ارسال نظر
شیوا دوشنبه 18 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 01:12 ب.ظ

آن سایه که رفت؛ تندیس خودت بود. تو روحت را با او در یک معامله نابرابر تاخت زدی...

[ بدون نام ] چهارشنبه 20 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 11:03 ق.ظ

نه اون سایه من نیستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد