نمی دانم  آخرین روزن دلم را کجا گشودم
 نمی دانم  آخرین رد نگاهم را کجا جا گذاشته ام 
 شاید روی سکوت اندیشه هایم
هنوز باوری پوسیده  ته مانده های دلم را
   به هذیان می سپارد
 خسته شده ام از این دقیقه ها
 از فلش هایی که روی  حوض آب  کش می آیند
خسته  شده ام ..
 من نگرانم
 نگران اشغال هایی که ته کله ام بو گرفته اند 
نگرانم 
نگران بوی گندیده ایم که در اندیشه هایم مچاله  شده اند  
اگر باران نبارد 
 اگر هوا صاف نشود 
اگر ...
من  به این هوا عادت ندارم 
 دعا کنید ....
 
 
 
 
نظرات 2 + ارسال نظر
مصطفی چهارشنبه 6 دی‌ماه سال 1385 ساعت 01:02 ب.ظ http://haker.blogsky.com

سلام
موفق باشی

محمد دوشنبه 11 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 09:28 ب.ظ

سلام وبلاگت بسیار عالیه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد