-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 دیماه سال 1383 14:42
چشمانت تنها بهانه زیستن در سرزمینی است که نمی دانم آفتاب صبحش به چه رنگی نور می پاشد
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 دیماه سال 1383 14:36
معنای با تو بودن نفس کشیدن در تهی فاصله ای است که چشمانت رها شده اند
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 دیماه سال 1383 14:21
گفتی بتکان چشمانت را نگاهت بارانی شده دیدم حتی برای باریدن هم دیگر اشکی نمانده گفتی چشمانت را به من بسپار تا با آن نیلی ببینم آسمان را سبز بنوشانم خاک ترک خورده هستی ام را دیدم در این ازدهام بارانی مه گرفته کور سویی نمانده گفتی پس سهمم از عشق از چشمان کدامین کبوتر بنوشم دیدم آنقدر دیر آمدی که حتی کبوتری هم نمانده ..