تار های صدام خسته شدند
از بس رو طبق بغض
 هی    بارون رو بدرقه کردند
ته کوچه بغض
هم که بیایند به جنازه های دعا های می رسند
 که تو تاریکی به خواب رفتند
صدا هم که نکنند هر چند وقت یک بار مثل کله های مرده های قبرستان سر می آرند بیرون
دایم چشمان بغضم را تکان می دهند
 ما را رها کن
بگذار آسوده  تر ک های چشمانم را بشوییم
اخر دیگر دستان زمان هم خسته شده از بس که ما را بالا گرفته
خواستند برسند به آسمون
اونجایی که هر چی  با بال دعا رفته 
بال آبی خدا را  چشیده
 من هم گفتم تا این کودک بغض  هست
نگذارم رگ های صدام به بیراهه برند
یه راست می برمشان رو چشمام
 و هی خدا را به فریاد می برم
 شاید این بار  صدام بلند تر شه
 و یا شاید 
چشمان ‌ابی خدااینبار نزدیک تر ..........
نظرات 5 + ارسال نظر
مصطفی شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 02:01 ب.ظ http://haker2001.tk

سلام
وبلاگ جالب با ترانه های زیبایی داری
موفق باشی

نسو سیب یکشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 08:42 ق.ظ

هه! مرا نمی شناسد مرگ
یا کودک است هنوز / و یا شاعران ساکت اند !

حوت ما سه‌شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:22 ب.ظ http://www.hutema.persianblog.com

لیلا جان سلام...چشمان آبی خدا نزدیک است....وبلاگ من دو روز در میان به روز می شود.

[ بدون نام ] شنبه 4 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 05:21 ب.ظ

منتظز کارهای جدیدتون هستم

صادق دارابی یکشنبه 5 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 12:34 ب.ظ http://aghl-sorkh.persianblog.com

سلام وباگ شما را دیدم و تمام کارها را خوندم عالی بود به ما هم سری بزنید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد