بارش خاکستری من
ببار
تا غزل هایم طعم باران بگیرند
دستانم هنوز به آسمان مانده
و تو این گوشه غبار گرفته فاصله
تپش من را از پشت پلک هایت وا می کنی
این عشق برای رسیدن به چشمانت
تاانتهای باران ساده شده
اما باری
ترسم این است که در بارش
خاستری فاصله
بی آنکه طعم چشمانت را بنوشم
غرق شوم